نمی دانم نمی دانم
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم ، نمی دانم !
هزار و یک شب این افسانه می خوانم ، نمی دانم !
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو ...
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟؟ نمی دانم !
ستاره می شمارم سالهای انتظارم را
هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟؟ نمی دانم !!
نمی دانم ، بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم ...