شب رفت ای صبح زخمی ، کز راه یاری بیاید با سوختن ، ساختنها ، تا شب شکاری بیاید
گلها به گلشن شکفتند ، از یار گفتند و گفتند گل از گلم می شکوفد گر غمگساری بیاید
ای دل هوای خزانیت ، دارد سر برگ ریزان کن صبر تا زین صبوری ، رنگین بهاری بیاید
بنگر طلوع عدالت ، تابنده از مشرق عشق پندار را پرده برگیر ، تا پرده برداری بیاید
ره را حدیثی ست پر شور ، از مقصد ما مپرسید این موج ساحل ندارد ، تا برکناری بیاید
در پرده رازی نهانی ، نقش است بر لوح محفوظ نتوانمش کرد تحریر ، تا زرنگاری بیاید .